لینک جدید اشتراک

www.eshterak.info

۱۳۸۸/۴/۲۸

لـزبینیسم و فمینیسم / آن کوئت / تینا رحیمی


(یادداشت: این جزوه منتشر شده توسط اتحادیهء آزادی بخش زنان شیکاگو [CWLU] به سال هزار و نهصد و هفتاد و یک، رابطهء پیچیده بین جنبشهای هـمجـنـسگـرایان و فمینیستها را بررسی می کند. آن کوئت [ [Anne Koedtاز فمینیستهای پیشتازِ نیویورک بود که، بیش از همه، به واسطهء مقاله اش «اسطورهء ارگـاسم مهـبلی» شهرت دارد [ «اسطورهء ارگـاسم مهـبلی» با ترجمه ی همکار گرامی ام، محمدمهدی نجفی ، را می توانید در اینجا بخوانید-- مترجم].)

دریافت نسخه آکروبات



• همـجـنسگـرایی زنان به مساله ای مهم بدل شده است. بعضی ها معتقدند که این روزها زنان به سبب میل آشکارشان به آزادی به سرعت از زنانگی تهی می شوند، و این «مردانه شدنِ روانی» است که سبب شده زن آمریکایی سرد مزاج شود. برخی متخصصین امور جنسی نگرانند که مبادا این روندِ زنانه زدایی [defeminization] به جد بر احساس کامیابی جنسی زن مدرن تاثیر بگذارد. آنان مدعی اند این امر، به احتمال قریب به یقین، بسیاری را مستعدِ شیوهء تفکر و زندگی همـجـنسـگرایانه می کند.– دکتر فرانک س/ کاپریو [Frank S. Caprio] ، تنوع رفتارهای جنسی
• فمینیسم نظریه است؛ لزبـینیسـم عمل است.– منسوب به تی-گریس اتکینسن [Ti-Grace Atkinson]
• وقتی گرترود اشتاین در معیت دوستان بود، فقط با مردان صحبت می کرد و وظیفهء گفتگو با زنان را بر عهدهء آلیس توکلاس [ [Alice Toklasمی گذاشت.-- سیمون دو بوار، جنس دوم
• فقط زنانند که در کنار هم می توانند معنای تازه ای به خویشتن خویش بدهند،... باید در دسترس یکدیگر و حافظ یکدیگر باشیم و عشق و تعهدمان را نثار کنیم.—لـزبیـنهای دوآتشه [Radicalesbains]، «زن با هویتِ زن»
• پستانهایش را دوست دارم و ساقهایش را درک نمی کنم.– جیل جانستون [[Jill Johnston، طعمه گذاری برای لـزبیـنها [منظور ایجاد موقعیتی برای فرد است که همجـنسـگرایی وی سبب رسوایی اش شود -- مترجم]
مدت مدیدی است که فمینیستها را، پیش از آن که بخواهند شاید به واقع لـزبیـنیسـم را در زندگی خصوصیشان به کار بندند، «لـزبین» خوانده اند؛ از آن زمان که فمینیستها برای جنبش آزادی زنان دست به اقدام سیاسی زده اند، این [اصطلاح] توهینی روزافزون خطاب به آنان محسوب می شده است. واکنشها نسبت به طعمه گذاری برای لـزبیـنها ضد و نقیض است. از یک سو، آشکار بود که فمینیسم مردان را تهدید می کرد و آنها با هر سلاح کلامی که در اختیار داشتند، جبران مافات می کردند. اما تهدید به لـزبیـن خوانده شدن به پای ترسهایی عینی می رسید: تا جایی که زنی با مردی درگیر بود، می ترسید که مبادا به شکلی درخور، فاقد زنانگی و زنیت باشد، و لاجرم رانده شود. تهدید بزرگتر، ترس از رانده شدن از مرد جماعت به شکلی کلی بود. از آنجا که زنان از طریق شوهرانشان است که به امنیت اجتماعی و اقتصادی می رسند، مواجب بگیرِ کارفرمایان مذکر هستند، و اول و آخر، بقایشان به قدرت مردان بستگی دارد، برانگیختن خشم مردان مسالهء کوچکی نیست. زنان مدتها پیش از آن که با اصطلاحات فمینیستی سر و کار یابند، از این امر آگاه بودند. از این رو، فقط از سر بطالت یا میل شخصی نیست که زنان آرزو دارند مورد مرحمت مردان قرار گیرند. این امر، تامل در واقعیت است.
فمینیستها ارزش آموزشی طعمه گذاری برای لـزبینها را افشای حلقهء ارتباطی بین «نازنانه» [unfeminine] بودن و مستقل بودن در نظر مردان می دانند. این که نازنانه بخوانندتان، در قیاس، تهدید کوچکی است که نشان می دهد زمین زیر پایتان سفت نیست، اما انگ لـزبیـن خوردن چراغ قرمز است – اخطار نهایی است مبنی بر اینکه اول و آخر در آستانهء ترک قلمرو زنیت هستید.
تخطی از زنانگی صور گوناگون دارد: زنی ممکن است به غایت متکی به نفس و مدعی باشد؛ ممکن است بر له حقوق زنان فعالیت سیاسی کند؛ ممکن است هوشش سرآمدِ هوش همکارانش باشد؛ یا ممکن است دوستان صاحب منصب مؤنثی داشته باشد. زنان اغلب فقط به این دلیل که در کافه ای دور هم جمع شده، غرق گفتگو شده اند و به مردان اطرافشان محل نگذاشته اند، از جانب افراد کاملا بیگانه انگ «لـزبیـن» خورده اند (جالب اینجاست که دقیقا زنانی که ظاهری «زنانه» دارند هدف این نوع تجاوز کلامی از سوی مردان واقع می شوند، چرا که بیشتر، نیت این است که زنان را سر «جایشان» بنشانند، نه این که لـزبینهای واقعی را شناسایی کنند).
لحاظ کردن لـزبینیسم به مثابه گزینه ای شخصی به سبب دلایل کاملا گوناگون به وجود آمد. در نظر بسیاری از فمینیستها، همواره ارتباطی منطقی و نظری بین حذف نقشهای جنسیتی و امکان دوست داشتن سایر زنان وجود داشت. در مورد بعضی ها، وقتی مجذوب زنی شدند، این امر تحقق یافت. در مورد بعضی دیگر، لـزبیـنیسم به معنای رهایی از هر نوع ارتباط با جنس مذکر بود، رهایی از وظیفهء شاق یافتن مردی «خاص» که تعصب مردانه نداشته باشد. سایر فمینیستها داشتن رابطهء عاشقانه با زنی را چیزی مثبت می دانستند، چرا که بعید بود زنان انفعال و انقیادی را که پیش از آن در رابطه با مردان یافته بودند، تقویت کنند. مهمتر از همه، شاید، زنان دریافتند که زنان دیگری هستند که با حق و حقوق خودشان به مثابه فرد دوستشان بدارند.

تعاریف

با تعامل روزافزون بین جنبشهای آزادی طلبانهء زنان، آگاهی در باب لـزبیـنیسم در میان فمینیستها افزایش یافته است – و هم زمان عدم توافق و پریشانی خاطر در باب معنای دقیق لـزبیـن نیز وجود دارد. واضح است که این واژه معانی بیشتری را نسبت به تعریف لغت نامه ای زنانی که با همجنسانشان می خوابند، در بر دارد. برخی زنان می گویند این یعنی منحصرا عشقـبازی با زنان، که نسبت به آنچه معمولا به کار می رود، تعریفِ نامنعطفی است. برای سایر زنان هـمجنـسگـرا، لـزبیـنیسم بسیار فراتر از تعریفِ شریک جـنسی است؛ در نظر آنان این امر «تعهد کامل نسبت به زندگی با زنان» و «نظامی جامع مبتنی بر جهان بینی و شیوهء زیستن» است. به واقع، برخی زنان هـمجـنسگـرا در پی آنند که لـزبیـنیسم خویش را با فمینیسم دوآتشهء پیشتاز یکسان فرض کنند، چرا که «ما مدتها پیش از آنکه حتی جنبش آزادی خواهانهء زنان روی کار آید، مردان و نقشهای جنسیتی را پس زده بودیم». در این مقال، معنای لـزبینیسم محدود به ساده ترین تعریف ممکن است: «عشقـبازی زنان با سایر زنان»، از این رو، می توان سایر بحثهای مربوط به «شیوهء زندگی» را که گهگاه به این تعریف اولیه اضافه می شوند، در مقالی دیگر بررسی کرد.
به گمانم، پیش از همه باید فمینیسم دوآتشه را تعریف کرد: نظر مرا بخواهید، معنایش دفاع از حذف کامل نقشهای جنسیتی است. از این رو، فمینیست دوآتشه کسی است که به این امر باور دارد و برای تحقق آن فعالیت سیاسی می کند. [بر مبنای این تعریف، زندگی این شخص مصون از نقشهای جنسیتی نیست؛ به این معنا، هیچ زنی «آزادمنش» [liberated] محسوب نمی شود]. فمینیسم دوآتشه در یک کلام این است که جنسیت زیست شناختی [biology]، تقدیر را رقم نمی زند، نقشهای مردانه و زنانه اکتسابی هستند – به واقع، این نقشها برساخته های سیاسی هستند که استیلای قدرت و جاه طلبی مردان را تضمین می کنند. از این رو، عداوت جنس نر نه به لطف نرینگی اش، که به مدد موجه جلوه دادن برتری اش بر مبنای این تفاوت جنسیتی است. این بحث که «مردان دشمن اند» فقط زمانی معنا پیدا می کند که مرد این نقش برتری جویانه را بپذیرد.
پس ارتباط بین لـزبیـنیسم و فمینیسم دوآتشه چیست؟ موجزترین تعاریف لـزبیـنیسم و فمینیسم را هم که در نظر بگیرید، یک وجه شباهت نهایی بین این دو می یابید: جنسیت زیست شناختی نقشهای جنسیتی را تعیین نمی کند، لاجرم، از آنجا که نقشها آموخته می شوند، رفتاری وجود ندارد که به شکل موروثی «مردانه» یا «زنانه» باشد.
هرچند، فراتر از این فرضیات اولیه، تفاوتهای قابل توجهی وجود دارد. طبعا فمینیسم دوآتشه مفهوم لـزبیـنیسم را در بر دارد – اما با شروطی سفت و سخت. [فمینیسم اصلاح طلب که فقط خواهان «تشریک مساعی با مردان» است، به وضوح خواهان بهبود روابط زن و مرد است، نه روشهای نوین دوست داشتن، یا از نظر جنسی با زنان ارتباط یافتن.]
بیشتر، به نظرم، اکثر فمینیستهای دوآتشه از کل این شاخ و برگهایی که زنان هـمجنـسگـرا به لـزبیـنیسم اضافه می کنند، متنفرند. این امر اغلب به این شکل عرضه شده که اگر لـزبیـنیسم را پذیرفتید، باید حتما پذیرای کلِ وضعیتِ هـمجـنسگـرایی که ضد فمینیسم دوآتشه در جریان است نیز باشید.

آنچه در پی می آید نکاتی است که بر آن اتفاق نظر دارند:

هـمجنـسگـرایی به مثابه «بیماری» یا «سلامت»

اتفاق نظر در این باب که عمل کسانی که با هـمجنسانشان عشـقبازی می کنند، ذاتا بیمارگونه نیست، دلیل نمی شود که بگوییم از نظر فمینیستها هر نوع رفتار هـمجـنسگـرایانه سالم محسوب می شود. لـزبینی که رفتار مردمآبانه دارد یا مرد همجـنسگـرایی که زن منش است الزاما بیمارتر از دگرجـنسگرایانی که همین نقشها را بازی می کنند، نیستند؛ لیک این رفتار سالم محسوب نمی شود. اگر اجتماع را حجت بگیریم، هر نوع نقش بازی کردنی بیمارگونه است، چه «ساختگی»، چه «واقعی».
این حقیقت که انتقال نقشی پیش آمده، و حالا جنس «عوضی» آن را ایفا می کند، ماهیت نقشی را که ایفا می شود، تغییر نمی دهد. مرد هـمجـنسگـرایی که آرایش می کند، اظهار نظرهای گربه صفتانه در مورد سایر زنان می کند، و به شدت نگران تایید شدن از جانب دلدارش است، و در مجموع عدم امنیت و عجزی را که از مشخصه های انقیاد زنان بوده، از خود بروز می دهد، به همان اندازه از خود واقعی اش دور است که زنی که همین نقش را ایفا می کند. نکته اینجاست که، به یک معنا، هر دوی آنان اسیرند.
از سوی دیگر، دو لـزبیـنی که قصد کرده اند اسیر نقشهای تقلیدی نشوند، اما در عوض به کاوش در وجوه مثبت رفتار «مردانه» و زنانه فراتر از نقش ایفا کردن بپردازند — چیزی تازه و برابر در جریان این فرآیند بسازند — به نظر من سالمند.

هـمجـنسگـرا به مثابه فمینیست دوآتشهء پیشتاز

یکی از موقعیتهایی که برخی لـزبیـنها به آن دامن زده اند این است که لـزبیـنها پیشتاز جنبش زنان هستند، چرا که اولا مدتها پیش از آن که جنبش فمینستی پدید آید، آنان نقشهای جنسیتی را پس زده بودند، و ثانیا، اصلا احتیاجی به مردان ندارند. (به نوعی آنان [خودِ] انقلاب هستند.) آنچه در پی می آید مثالی در این باب است:

حس کنید تشعشع واقعی خواهری «مان» را، می توانیم لمستان کنیم، به نرمی و مهربانانه، چرا که هیچگاه رقابت طلب نبودیم. به یاد داشته باشید ما را، مدتها پیش از آن که شما از جامعهء مردان ناراضی شوید و ما را مدتها پیش از آن که شما قدردانِ توانایی مطلق هر چیز زنانه باشید. این ما هستیم که به شما خوشامد می گوییم، شما خواهران کور و منقاد، ما مدتهاست که بر ضد برتری طلبی مردان جنگیده ایم. به ما بپیوندید! ما مرعوب تفاوتهای نسبی نمی شویم، چرا که هرگز احساس نکرده ایم مرهون جامعه هستیم.

به نظر می رسد در این نوع بحث چند نکته ای از قلم می افتد. اول از همه، راه حل شخصی با راه حل سیاسی اشتباه گرفته شده است. نقشهای جنسیتی و برتری طلبی مردان به سادگی با لـزبیـن شدن زنان از بین نمی رود. این امر تلاش سیاسی پیچیده و نیروی جمعی زنان را می طلبد تا زنان تعصبات جنسیتی را از بین ببرند. بنابراین، در بهترین حالت، رابطهء لـزبیـنی می تواند به زن احساس خوشبختی بیشتری بدون آزادی در زندگی خصوصیش دهد (فرض کنیم که هر دو زن نقش بازی نمی کنند). اما فمینیست دوآتشه کسی نیست که فقط تلاش می کند زندگی خوب منزه از تعصبات جنسیتی در خانه داشته باشد؛ بلکه کسی است که در جامعه تلاش سیاسی می کند تا رسم تعصب جنسیتی داشتن را وراندازد.
فرض دیگر که در بحث «لـزبیـن به مثابه فمینیست پیشتاز» به شکل ضمنی گنجانده شده، این است که اینان چون یکی از جنبه های تعصب جنسیتی – به شکل اخص، دگرجـنسگـرایی مطلق – را نفی می کنند، از این رو فمینیستهای دوآتشه هستند. هر زنی که با نقشش در بیفتد – خواه طفره رفتن از مادری باشد، اراده برای بیوشیمیست شدن، یا به سادگی، پرهیز از قربان صدقهء مردی رفتن – با نظام نقش جنسیتی در افتاده است. این امر، اقدامی طغیان گرانه است. در مورد لـزبیـنیسم، اقدام طغیان گرانه غالبا سبب طرد شدن زن از اجتماع شده است. هرچند، این اقدام فقط زمانی دوآتشه محسوب می شود که در پس زمینهء میل به برانداختن کل نظام گنجانده شود، یعنی برانداختن نظام نقش جنسیتی، نه فقط پس زدن مردان. به واقع، لـزبیـنیسم نیز اصلاح پذیر است؛ وقتی لـزبیـنی می گوید «من حرفی علیه مردان نمی زنم؛ فقط نمی خواهم با آنها معاشرت کنم،» جداً سازش خویش را با نظام تعصب جنسیتی نشان می دهد، به رغم آن که به صرف لـزبیـن بودنش علیه این نظام طغیان کرده باشد. در همین پس زمینه هست که عبارتی نظیر« فمینیسم نظریه است؛ لـزبینیسم عمل است» بر خطاست. چرا که نه فقط جنسیتِ خاطرخواهِ زن برای دلالت بر فمینیست دوآتشه بودن آن زن ناکافیست، لیک، این تصور نادرست نیز وجود دارد که اگر در زندگی شخصیتان با مردی نیستید، معنایش این است که پس حتما در جبههء فمینیستهای دوآتشه می جنگید تا تغییری ایجاد کنید.
در باب این بحث که لـزبیـنها اصلا و ابدا نیازی به مردان ندارند نیز باید توضیح داد. نخست، از آنجا که ما زنان جملگی در جامعهء مردان زندگی می کنیم، به واقع برای رفع بسیاری حاجات وابستهء مردانیم، ولو این که نخواهیم در روابط شخصیمان مردان حضور داشته باشند. به این دلیل است که یک زنِ تنها قادر نخواهد بود به تمامی آزادمنش شود، مگر آن که جمله زنان چنین شوند. هر چند، با لحاظ کردن این گفته که نیازی به حضور مردان در روابط شخصی نیست (که دستاوردی مهم برای زنان محسوب می شود، چرا که باید خواهان شخص بود، نه خواهان مرد)، این سؤال هنوز به جاست: آیا نقش مذکر به دور انداخته شده؟ لاجرم، نکتهء حائز اهمیت نه جنسیت شریک عشقتان، که نقش جنسیتی است که شریک عشقتان ایفا می کند.

جنبش هـمجـنسگـرایان به مثابه جنبشی برخاسته از حقوق شهروندی

جنبش سامان یافتهء هـمجـنسگـرایان در پی حمایت از آزادی تک تکِ هـمجـنسگـرایان است، فارغ از این که سبک و سیاق شخصی هر هـمجـنسگـرا چگونه است. این شامل حمایت از مردانِ زن جامه، زنان مردمنش، زوجهایی که خواهان صدور گواهی ازدواج هستند، یا هـمجـنسگـرایانی که نقش خاصی را بر دیگری ترجیح نمی دهند، می شود. اینان جملگی در یک مورد با هم پیوند می خورند: حق عشـقبازی با هـمجنس خویش (که همان «آزادی در انتخاب جنسی» است).
آن سان که از تنوع رفتارهای هـمجـنسگـرایانه برمی آید، هر اسلوبی، فی نفسه، الزاما بازتابگرِ بیزاری نسبت به نقشهای جنسیتی نیست. همچنین، نمی شود گفت قطعا این انتخاب از روی عمد صورت گرفته؛ پسری که بسان زنها بزرگ شده، یا دختری که به دلایلی، بیشتر به سمت نقش مذکر سوق داده شده، حق انتخابی در دورهء کودکیشان نداشته اند. هر یک با کوله باری از نقشی به دوش (بسان یکایک ما)، ناگزیر بوده اند با جامعه ای که چنین پیشامدی را ننگ می نامد، بسازند. مرلی میلر [Merle Miller] که هـمجـنسگـرا «ازآب درآمد»، در مقاله ای چاپ شده در نیویرک تایمز، به تاریخ هفدهم ژانویهء هزار و نهصد و هفتاد و یک، اعلام کرد: «هـمجـنسگـرا خوب است، هـمجـنسگـرا مفتخر است. خب، به گمانم همینطور باشد. اگر به اختیار خودم بود (مگر می شود؟)، ترجیح می دادم دگرجـنسگـرا باشم.» نکته این است که وی نمی گوید هـمجـنسگـرایی بیماری است، بلکه می گوید اختیاری در هـمجـنسگـرا شدنش نداشته است. و بیش از این، اگر مثل دگرجـنسگـرایان بار آمده بود، اجتماع بسیار کمتر بر وی سخت می گرفت، که به جای خود، اگر تبعیض و خشونتی را که ضد هـمجـنسگـرایان اعمال می شود، لحاظ کنیم، بسیار قابل درک است. در این موارد، شجاعت و تمرد در این است که قادر باشید به رغم بدرفتاری جامعه هـمجـنسگـرا بمانید.
جنبش هـمجـنسگـرایان برای تغییر دادن قوانینی که سبب انقیاد زن می شوند و رای دادن به سردمدارانی که برای نیل به این اهداف کار کنند و امکان تغییر تلقی اجتماعی تبعیض آمیز ضد هـمجـنسگـرایان را فراهم می آورند، خواهان احقاق حقوق شهروندی است. احساسم این است که مسالهء آزادی هـمجـنسگـرایان به واقع مساله ای مربوط به حقوق شهروندی است (نه مساله ای سیاسی) چرا که حول محور فرعی «آزادی در انتخاب جنسی» وحدانیت می یابد. از آنجا که به واقع، ضدهـمجـنسگـرایی در اصل ریشه در تعصبات جنسیتی دارد، فرد هـمجـنسگـرای دوآتشه ناگزیر است که فمینسیت شود. این که انقیاد هـمجـنسگـرایان ریشه در تعصبات جنسیتی دارد، در بیانیهء لـزبیـنهای دوآتشه، «زن با هویتِ زن» نیز نمود یافته است:
«پیش از همه، باید دریافت که لـزبیـنیسم بسان هـمجـنسگـرایی در مردان، مقوله ای رفتاری است که فقط در جامعه ای که تعصبات جنسیتی، نقشهای نامنعطف جنسیتی و برتری طلبی مردان را اشاعه می دهد، حادث می شود… در جامعه ای که مردان زنان را به انقیاد نمی کشند، و جنسیت اجازهء ظهور یافته، مطیع عواطف است، مقولاتی همچون هـمجـنسگـرایی و دگرجـنسگـرایی از میان خواهند رفت.»

دوجـنسگـرایی [Bis./e./xuality]

موضع برخی لـزبیـنها این است که دوجـنسگـرایی، پا پس کشیدن است. این مساله معمولا به این شکل بحث می شود که: «تا همهء دگرجـنسگـرایان هـمجـنسگـرا نشده اند، ما همچنان هـمجـنسگـرا می مانیم،» یا «لـزبیـنیسم ورای عشـقبازی با زنان است؛ که شیوهء زندگی و تعهد به زنان است. دوجـنسگـرایی حاکی از عجز در ترک مردان و آزاد بودن است. ما زنیم (نه مرد)، زن با هویتِ زن.»
نخستین موضع، گویا، بحثی فنی را شامل می شود (هرچند که به گمانم بعضیها این بحث را راه می اندازند تا مسالهء دوجـنسگـرایی را از سرشان باز کرده، با آسودگی خاطر قضیه را موکول به هزارهء بعد کنند)، و نتیجه اش این است که از نظر سیاسی خود را هم هویت با گروهی که مورد بیشترین تبعیض واقع شده اند، بدانید – ولو این که جداَ دوجـنسگـرایی را هم قبول داشته باشید.
ظاهر قضیه را هم که در نظر بگیریم (که من به تمامی چنین نمی کنم)، به گمانم مخاطره آمیز است که از نظر سیاسی از این موضع دفاع کنیم. چرا که، تحقیقا، اشاعهء هـمجـنسگـرایی به شکل انحصاری، از نظر سیاسی یعنی طرفداری از این امر که جنسیت دلدارتان مهم است. درست است که من کاملا لزومِ تمرکزِ جنبش هـمجـنسگـرایان بر آزادی افراد در همخـوابگی با هـمجـنسانشان را به رسمیت می شناسم (چرا که اینجاست که تبعیض وجود دارد)، لیک باید همواره این امر را به دورنمای وسیعترِ سیاسی آن ارجاع داد: این که حتی صِرفِ پرسیدنِ این سؤال غم افزاست. به واقع، اگر مطلوب، «آزادی در انتخاب جنسی» است، پس راه حل دوجـنسگـرایی است که سبب می شود این سؤال در کُل بی ربط به نظر برسد.
به گمانم، دلیلِ نامحبوبی واژهء «دوجـنسگـرایی» در میان هـمجـنسگـرایان را نمی توان از دل نکاتی که ذکر شد، بیرون کشید، بلکه بیشتر، دلیلِ این امر، پافشاری هـمجـنسگـرایان بر تبعیت از تعریفِ متقابلِ سفت و سختی از هـمجـنسگـرایی است که رواج یافته، که هویتی متقابل است — «شیوهء زندگی» و «جهان بینی» — که بر مبنای هـمجـنسگـرایی شان قوام یافته است. این هویت گاه چنان نیرومند است که حتی سخن از دوجـنسگـرایی راندن یا دفاع از آن «دگرکُشی» تلقی می شود. مثالی در پی می آید: در پاسخ به داتسن رِیدر [Dotson Rader] که عنوان کرده بود: « دوجنسگرایی در روندی تزایدی به مثابه معیار پذیرفته می شود، حال آن که موضعِ همجنسگرای شایسته رو به افول است» همجنسگرایی گفته بود که «هـمجـنسگـرایان، بسان یهودیان، یا باید متحد شوند، و یا سر از اتاق گاز درآورند» [اشاره به کشتار دسته جمعی یهودیان توسط نازیها در جریان جنگ جهانی دوم- مترجم].
من با فرهنگ متقابل [counterculture] هـمجـنسگـرایان سرِ جدل ندارم؛ بلکه می توانم واکنش هـمجـنسگـرایان نسبت به طرد شدن از جامعه را، که الحق والانصاف دشوار است، درک کنم. این که از مزایای معمولی و حق تعامل با سایرین منع شوید، این که جامعه فقط به شرطی شما را به رسمیت بشناسد که نقشتان و جنسیت زیست شناختی تان «درست و حسابی» بر هم منطبق باشند، وگرنه سلب هویت شوید – این نوع محرومیت صدالبته منجر به ثبات هویت به شکلی تازه می شود. از آنجا که هـمجـنسگـرایان بر مبنای هـمجـنسگـرایی شان پس زده شده اند، جای تعجب نیست که هـمجـنسگـرایی اُس و اساس هویت تازه شان شده است.
عدم توافق فمینیستها در آنجاست که کوششی در میان باشد تا بلکه بشود موقعیتی سیاسی-انقلابی از دل این انطباق بیرون کشید. به گمانم، این شکایتِ پرحکایتِ فمینیستها که «ما را کسانی تعریف می کنند که با ما به یک چوب رانده می شوند»، پربیراه نیست. درسی که از تحلیل فمینیستیِ نقشهای جنسیتی می گیریم این است که، به زعم ویلما سکات هایدی Wilma Scott Heide]]، ورای نقش هبه کنندهء اسـپرم [sp.e.rm donor] و دایه، رفتاری برخاسته از جنسیت زیست شناختی مان وجود ندارد. از نظرگاه تاریخی، زن را بی مرد ناقص دانسته اند. فمینیستها این نظر را رد می کنند، و به همین ترتیب، بایستی دافعِ هر تعریفی باشند که بر مبنای آن زن به مدد این واقعیت که دلدار یا هـمخوابهء سایر زنان است، کسب هویت می کند.
همچنین، به این سبب است که با سخن لـزبیـنهای دوآتشه، «زن با هویت زن» موافق نیستم، چرا که هویتمان نباید بر مبنای این که با چه کسی رابطه داریم، تعیین شود. و اینجا در این باب اختلاط شده است؛ گویی وجه زیست شناختی زن را با وجه سیاسی اش در آمیخته اند. به گمانم، این تعریف فمینیستی «با هویت زن» که اغلب به کار می رود و معنایش یکی شدن با نقش مؤنث در جامعه است، مفیدتر است، و بخصوص به پدیدهء سیاسی درونی سازی اشاره می کند. اگر در پی یافتن اصطلاحی باشیم که همبستگی و حس خواهری بین زنان بر مبنای انقیاد مشترکشان را وصف کند، فمینیسم اصطلاح مدنظر خواهد بود. فراتر از این، آن چه باقی می ماند، وجه زیست شناختی زن است — موجودی خودمختار که به مدد دستاوردها و ویژگیهای خویش، نه به مدد آن کس که با وی نرد عشق می بازد، کسب هویت می کند.
اگر قصد کرده ایم از فرد به مثابه فرد سخن گوییم (واژه ای که فارغ از جنسیت شخص است)، پس باید از خیر واژهء « دوجـنسگـرایی» نیز گذشت، چرا که هنوز به شکلی تلویحی به شما می گوید که هر دو جنس مطرحند. شاید دست آخر به واژهء ساده تری نظیر «جنسیت» بازگردیم، که به سادگی از «جنسیت در میان افراد» خبر می دهد.

اگر هـمخـوابهء زنان نباشید…

اگر فمینیستی باشید که با زنان همخوابگی نمی کند، چه بسا که هدف این تهمتها واقع شوید: «اگر با زنان هـمخوابگی نمی کنی، پس داری به انقیادم می کشی»؛ «اگر با زنان هـمخوابگی نمی کنی، پس فمینیست دوآتشه نیستی»؛ و یا «اگر با زنان هـمخوابگی نمی کنی، پس حتماَ دوستشان نداری.» حتی من جایی دیدم که زنی می گفت برخی لـزبیـنها وجه کاملا متفاوتی از فمینیسم را قبول نداشتند، چرا که وی با زنان معاشـقه نمی کرد. بیایید یک لحظه هم که شده انگیزه هایی که چنین تهمتهایی را به بار آورده کنار بگذاریم، چیزی که به غایت خشم افزاست، تحت فشار قراردادن زنان در باب زندگی شخصیشان است.
باید متوجه بود انحراف این بحث که «آن چه شخصی است، سیاسی هم هست» را زنان هـمجـنسگـرایی که ممکن است اینک از این امر بهره گیرند، ابداع نکردند؛ جنبش زنان گاه و بیگاه، به طور شخصی، به زنان حمله برده است – همواره تحت لوای دوآتشه گری (و معمولاَ به واسطهء اقلیت کوچکی از زنان). دیده ام که به زنان گفته شده چون دامن کوتاه می پوشند، چون متاهل هستند (در یک گروه [برای تعداد زنان متاهل] سهمیه گذاشته بودند، مبادا «زنان ناآزادمنش» کیفیت گروه را پایین بیاورند)، یا چون خواهان فرزند بودند، پس نمی توان به آنها اعتماد کرد که فمینیست باشند. پیش بینی پذیر است که این پس زدن زنانی که «زندگی آزادمنشانه» ندارند، اینک پس زدن به سبب زندگی جنسی «ناآزادمنشانه» را شامل می شود.
این عبارت «آن چه شخصی است، سیاسی هم هست» به شکلی نبوغ آمیز سبب شد که حیطهء شخصی زندگی زنان وارد عرصهء سیاست شود. پیش از آن، به سبب «شخصی» خواندنِ تجربهء هر زن، زنان از یکدیگر دور مانده بودند. از این رو، آنان نمی توانستند شرایط مشترکشان به مثابه زن و انقیاد مشترکشان از جانب مردان را ببینند.
هرچند، امتزاج تجربهء زنان با تحلیل سیاسی منتج به سوء استفاده از این عبارت نیز شده است. درست است که در هر چیزی که هر زن ِ شایسته تجربه می کند، اشارات سیاسی نهفته است، اما صحیح نیست که بگوییم زندگی هر زن ملک لایطلق جنبش زنان است. و به نظرم می رسد که بی احترامی به زن دیگر است که استنباط کنم حق مخصوص هر گروهی (یا هر فردی) است که قضاوتی انقلابی در باب روند زندگی این فرد داشته باشد.
نکتهء دیگری هم وجود دارد: حتی دوآتشه ترین فمینیست هم زن آزادمنش نیست. ما جملگی از پوستهء زنانگی خارج شده ایم تا معنایی تازه ای از فردبودنمان بیابیم. فقط خود زن است که می تواند عزم کند تا کجا می خواهد به پیش رود. گمان نمی کنم زنان تعهد سیاسی به جنبش داشته باشند که تغییر کنند؛ فقط زمانی باید چنین کنند که خودشان به این امر مشتاق باشند. اگر جنبش زنان معتقد است که زنان شوق فمینیسم دارند، پس وظیفه ایجاب می کند که از طریق بصیرت، تحلیل و تجربه آن را درک پذیر کنیم. فمینیسم پیشنهاد است، نه دستورالعمل؛ از این رو، وارد حریم خصوصی زندگی زنی شدن، فقط با دعوت از جانب وی پذیرفتنی است. لاجرم، عبارتی نظیر «اگر با زنان هـمخوابگی نمی کنی، پس حتماَ دوستشان نداری» را پیش از همه باید رد کرد، چرا که سبب اختلاط حقِ بحث از فمینیسم و حق بحث از زندگی خصوصی هر زن و ارائهء قضاوت سیاسی در باب آن می شود.
هرچند، اگر این بحث را که در اتهامِ بالا ذکر شده، مد نظر قرار دهیم (فارغ از آن پس زمینهء شخصی که حس گناه بر می انگیزد — حس گناه برانگیختن در اشخاص، نه به سبب آگاه ساختن، که بیشتر به منظور در اختیار گرفتن عنان آنهاست)، نکاتی هست که باید لحاظ کرد. حقیقتی است که برخی زنان از احساس جنسی یافتن نسبت به سایر زنان عاجزند، چرا که از خودشان به مثابه زن (و لاجرم از جمله زنان) تنفری عمیق دارند، لیک، ممکن است دلایل متعدد دیگری هم در کار باشد. ممکن است زنی علاقمند نباشد همخوابهء کسی شود – چنان که زنان آزادمنش اغلب حتی نصیب کمتری از حق هـمخوابگی با سایر زنان می برند. ممکن است وی زنی که مجذوبش شود، نیابد؛ یا ممکن است با مردی باشد که [این زن] به مثابه فرد دوستش دارد، بی آن که لزوماَ زنان را پس زند. همچنین باید توجه داشت که قرار نیست زنانی که از خویش تنفری عمیق دارند لزوماَ از احساس جنسی یافتن نسبت به سایر زنان عاجز باشند. از قضا ممکن است [این زنان] چنین دریابند که اتخاذ نقش مذکر در رابطه ای لزبینی آنان را به شکل نمادین از نقش زنانه شان جدا خواهد کرد. ممکن است چنین زنی «قربان صدقهء» زنان رود تا زن نباشد.
به هر حال، آن سان که پیشتر ذکر شد، جادویی در کار نیست که لـزبیـنیسم را برهان ایجابی هر انگیزهء فمینیستی والا کند. بلکه، به گمانم، بیشتر آن چه زن، بی دغدغهء نقشهای جنسیتی، برای رابطه اش به ارمغان می آورد، منزلت وی به مثابه دوستدارِ حقیقی زنان دیگر را رقم می زند.

فرجام کار

هـمجنـسگـرایی، که به وضوح «قوانین» زیست شناختی را مذمت می کند، اساس تفکر مبتنی بر تعصب جنسیتی را به چالش کشیده، لاجرم سبب دل نگرانی بیشتر مردان می شود. در این برهه از زمان، همجنسگرایی زنان رعب کمتری بر می انگیزد، تا هـمجـنسگـرایی مردان، یحتمل به این دلیل که مردان هنوز احساس امنیت کرده، می اندیشند که این اندک نمونه های روابط لـزبیـنی مجالی برای از راه به در کردن زنان و تشویق آنان به رها کردنِ نقشهای زنانهء تجویز شده ندارند، و شاید هم لـزبیـنیسم به چشم مردان شهوت انگیز آید (دریغا که هر چند که با یکدیگر عشق بازی کنیم، هنوز در چشم مردان لعبتکی جنسی هستیم).
لیک پای هـمجـنسگـرایی مردان که به وسط می آید، مردان (و لاجرم جامعهء مردانه) شخصاَ در معرض تهدیدند. جانِِ طنز در آنجاست که برتری مردان از نظرگاه زیست شناختی توجیه شده، لیک به مدد فرآیند اجتماعی شدن تحقق می یابد. منحرفانی که سهواَ به شکلی متفاوت اجتماعی شده اند، یا چیزی متفاوت برگزیده اند، ناگزیر این فرضیه را که وجه زیست شناختی سرنوشت را رقم می زند، از بنیان سست می کنند. از این رو، مردی که این سلسله مراتب را زیر پا می نهد، موقعیت برتری جویانهء جمله مردان را به مخاطره افکنده است. همچنین، اگر مردی تن به ذلت داده، جماعت «برتر» را ترک کند، «پست» یا «زن صفت» می شود. هـمجـنسگـرایانِ مرد به کرات اشاره های گذرا به ترسهای ناگفتهء غالب مردان می کنند — این که آنان به شکلی شایسته قدرتمند و «مرد منش» نیستند که سرنوشت برترشان را محقق کنند، لاجرم هـمجـنسگـرای مذکر نماد ناکامی جمله مردان می شود. لیک، سایر مردان، جایی که بنا به «از پشت کردن» مردی باشد رفاقتی جانانه (به سبک مِیلر [Mailer]) از خود نشان می دهند و این امر را به وضوح حاکی از آن می دانند که باید اینجا ادای زنها را درآورد و این ننگ را به جان خریدن خلاف آداب رفاقت است.
برای درک رعب مردان از هـمجـنسگـراییِ، باید بیش از همه رعب آنان نسبت به از دست دادن جایگاه قدرت اجتماعیشان در برابر زنان را درک کرد. برای استیلای این قدرت، مردان بایستی هم «قطعیت» تفکراتشان و هم اتحاد افراد [-ِ مذکر] عضو گروهشان را حفظ کنند.
باید در نظر داشت که هـمجـنسگـرایی به شکل تلویحی تفکر مبتنی بر تعصب جنسیتی را به مخاطره می افکند، لیک، در بهترین حالت، این فقط بخشی از کل جدال برای نظام جنسیتی است (به واقع، اگر بنا بود جنبش هـمجـنسگـرایان را فقط به مثابه تقاضا برای حق انتقال نقشها در جامعه در نظر بگیریم،‌مثلاََ، به واسطهء حمایت از نسخهء اصلاح شدهء نظام نقش جنسیتی ضد فمینیسم عمل خواهد کرد).
از این رو، فقط با دوآتشه ترین تفاسیر است که لـزبیـنیسم بدل به بخشی جاندار از جدال فمینیستی می شود. در این پس زمینه، [این امر] هزاران هزار شورشی که زنان علیه نقش تجویز شده شان به راه انداخته اند — چه در عمل، چه در قانون — یا در روابط شخصی را به هم می پیوندد. در باب چنین شورشهایی باید گفت که فقط اسباب شخصی زیستن در جامعه ای مبتنی بر تعصب جنسیتی را فراهم می آورند، مگر آن که از نظر سیاسی درک شده یا به شکل دسته جمعی برای احقاقشان تلاش شود. حقیقت سیاسی بزرگتر هنوز این است که ما زنانی هستیم مشغول زندگی در جامعه ای مردانه، جایی که مردان صاحب قدرتند و ما نیستیم؛ این که «نقش زنانه» مان مجعولی است اقتضای سیاست مردانه برای استیلای قدرت مردان، و این که تا وقتی جنبش زنان این حقایق سیاسی دیرینه را دگرگون نسازد، نمی توانیم دم از آزادی، چه فردی و چه اجتماعی بزنیم.

پانوشتها:

۱/ Anon. Vortex, Lawrence Kansas
2. T.B., letter, Everywoman. March 26, 1971
3.Letter to the Editor. Evergreen, May 1971
4.Judith Hole and Ellen Levine, Rebirth of Feminism (Chicago. Quadrangle, 1971) p.76

منبع:

“Lesbianism and Feminism” by Anne Koedt

http://www.feministezine.com/feminist/modern/Lesbianism_and_Feminism.html

Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Digg :: Stumbleupon :: Furl :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed


0 نظرات:

ارسال یک نظر

برای ارسال نظر : بعد از نوشتن نظرتان در انتخاب نمایه یک گزینه را انتخاب کنید در صورتی که نمیخواهید مشخصات تان درج شود " ناشناس" را انتخاب نموده و نظر را ارسال کنید در صورت مواجه شدن با پیغام خطا دوباره بر روی دکمه ارسال نظر کلیک کنید.
مطالبی که حاوی کلمات رکيک و توهين آمیز باشد درج نميشوند.

 

Copyright © 2009 www.eshterak.net